مضروب شدن. دریافت کردن ضربۀ مشت. صدمه دیدن از ضربۀ مشت: بخوردم یکی مشت زورآوران. سعدی. - مشت بر دهان خوردن، اصابت مشت بر دهان: از دست تو مشت بر دهان خوردن خوشتر که ز دست خویش نان خوردن. سعدی
مضروب شدن. دریافت کردن ضربۀ مشت. صدمه دیدن از ضربۀ مشت: بخوردم یکی مشت زورآوران. سعدی. - مشت بر دهان خوردن، اصابت مشت بر دهان: از دست تو مشت بر دهان خوردن خوشتر که ز دست خویش نان خوردن. سعدی
خسته و مجروح شدن. (آنندراج). ضربت خوردن. مورد ضرب واقع شدن. مضروب شدن. مصدوم گشتن: کنون خوردنت زخم ژوبین بود تنت را کفن چنگ شاهین بود. فردوسی. بگفت ار خوری زخم چوگان او بگفتا بپایش در افتم چو گو. سعدی (بوستان). چو دشمن چنین نازنین پروری ندانی که ناچار زخمش خوری. سعدی (بوستان). چند زخم چوب و سیخ افزون خورد تا که تنها آن بیابان را برد. مولوی. گفت رنجش چیست زخمی خورده ست گفت جوع الکلب زارش کرده است. مولوی. ، گزیده شدن. نیش خوردن از حیوانات گزنده. رجوع به زخم و زخم زدن شود، (بمجاز) گزیده شدن دل. کنایه از پشیمان شدن. از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن: گر از افعی توبه دل زخم خورد توان جان به تریاق عفو تو برد. ظهوری (ازآنندراج)
خسته و مجروح شدن. (آنندراج). ضربت خوردن. مورد ضرب واقع شدن. مضروب شدن. مصدوم گشتن: کنون خوردنت زخم ژوبین بود تنت را کفن چنگ شاهین بود. فردوسی. بگفت ار خوری زخم چوگان او بگفتا بپایش در افتم چو گو. سعدی (بوستان). چو دشمن چنین نازنین پروری ندانی که ناچار زخمش خوری. سعدی (بوستان). چند زخم چوب و سیخ افزون خورد تا که تنها آن بیابان را برد. مولوی. گفت رنجش چیست زخمی خورده ست گفت جوع الکلب زارش کرده است. مولوی. ، گزیده شدن. نیش خوردن از حیوانات گزنده. رجوع به زخم و زخم زدن شود، (بمجاز) گزیده شدن دل. کنایه از پشیمان شدن. از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن: گر از افعی توبه دل زخم خورد توان جان به تریاق عفو تو برد. ظهوری (ازآنندراج)
حسرت دیدن. حسرت کشیدن: دست خدای اگر نگرفتی حسرت خوری بسی و بری کیفر. ناصرخسرو. هرکه دنیا را به نادانی و برنائی بخورد خورد حسرت گر به رویش باد پیری بروزید. ناصرخسرو. چو حسرت خورد از پرواز آن باز همان باز آمدی بردست او باز. نظامی. آن دید در این و حسرتی خورد وین دید در آن و نوحه ای کرد. نظامی. هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام جز بر دو روی یار موافق که درهم است. سعدی. چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن چشم حاسد که نخواهد که ببیند محسود. سعدی. دست با سرو روان چون نرود در گردن چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن. سعدی. به دنیا توانی که عقبی خری بخر جان من ورنه حسرت خوری. سعدی (بوستان). ز من پرس فرسودۀ روزگار که بر سفره حسرت خورد روزه دار. سعدی (بوستان). گفتم نی که بر مال ایشان حسرت میخوری. (گلستان)
حسرت دیدن. حسرت کشیدن: دست خدای اگر نگرفتی حسرت خوری بسی و بری کیفر. ناصرخسرو. هرکه دنیا را به نادانی و برنائی بخورد خورد حسرت گر به رویش باد پیری بروزید. ناصرخسرو. چو حسرت خورد از پرواز آن باز همان باز آمدی بردست او باز. نظامی. آن دید در این و حسرتی خورد وین دید در آن و نوحه ای کرد. نظامی. هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام جز بر دو روی یار موافق که درهم است. سعدی. چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن چشم حاسد که نخواهد که ببیند محسود. سعدی. دست با سرو روان چون نرود در گردن چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن. سعدی. به دنیا توانی که عقبی خری بخر جان من ورنه حسرت خوری. سعدی (بوستان). ز من پرس فرسودۀ روزگار که بر سفره حسرت خورد روزه دار. سعدی (بوستان). گفتم نی که بر مال ایشان حسرت میخوری. (گلستان)