جدول جو
جدول جو

معنی سخت خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

سخت خوردن
(نُ چُ خوَرْ / خُرْ دَ)
تصدیع کشیدن بسیار. (غیاث) (آنندراج). رنج و تعب کشیدن. محنت و غم کشیدن. (مجموعۀ مترادفات ص 181) : در جهاد نفس هرکه سست جنبیده سخت خورده. (ملاطغرا) ، از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لت خوردن
تصویر لت خوردن
لطمه خوردن، سیلی خوردن، تپانچه خوردن، برای مثال در شهوت نفس کافر ببند / وگر عاشقی لت خور و سر ببند (سعدی۱ - ۱۶۶)، زیان دیدن و شکست خوردن در کسب و کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
از کاری یا چیزی نومید و دل زده شدن و از آن صرف نظر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
لیز خوردن، سریدن، لغزیدن، از روی سرسره یا جای سراشیب خزیدن و فرود آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخم خوردن
تصویر زخم خوردن
زخم برداشتن، زخمی شدن، مجروح شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلت خوردن
تصویر غلت خوردن
در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خم خوردن
تصویر خم خوردن
خم شدن، کج شدن، تا شدن
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ رَ / رِ نِ / نَ دَ)
خوردن خوراک هرروزه که باعث ادامۀ زندگی است. روزی خوردن:
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف قسمت خورد.
سعدی (بوستان چ یوسفی بیت 18)
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ دَ)
مضروب شدن. دریافت کردن ضربۀ مشت. صدمه دیدن از ضربۀ مشت:
بخوردم یکی مشت زورآوران.
سعدی.
- مشت بر دهان خوردن، اصابت مشت بر دهان:
از دست تو مشت بر دهان خوردن
خوشتر که ز دست خویش نان خوردن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ / رِ اَ دو دَ / دِ)
لاف و گزاف شنیدن:
من از تو گر سخن خوردم عجب نیست
نخست آدم سخن خورده ست از ابلیس.
؟ (از سندبادنامه)
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ خوَرْ /خُرْ دَ)
دست قاصد اکل.
- دست خوردن بردن، آغاز خوردن کردن. به تناول غذا آغازیدن:
که ای شاه نیک اختر دادگر
تو بی چاشنی دست خوردن مبر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ مَ دَ)
غلتیدن. غلطیدن. غلط خوردن. رجوع به غلتیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لمس شدن. مورد اصابت قرار گرفتن.
- دست خوردن به چیزی یا کسی، بدون آگاهی و عمد دست به چیزی یا کسی اصابت کردن
لغت نامه دهخدا
(چَ کَدَ)
خسته و مجروح شدن. (آنندراج). ضربت خوردن. مورد ضرب واقع شدن. مضروب شدن. مصدوم گشتن:
کنون خوردنت زخم ژوبین بود
تنت را کفن چنگ شاهین بود.
فردوسی.
بگفت ار خوری زخم چوگان او
بگفتا بپایش در افتم چو گو.
سعدی (بوستان).
چو دشمن چنین نازنین پروری
ندانی که ناچار زخمش خوری.
سعدی (بوستان).
چند زخم چوب و سیخ افزون خورد
تا که تنها آن بیابان را برد.
مولوی.
گفت رنجش چیست زخمی خورده ست
گفت جوع الکلب زارش کرده است.
مولوی.
، گزیده شدن. نیش خوردن از حیوانات گزنده. رجوع به زخم و زخم زدن شود، (بمجاز) گزیده شدن دل. کنایه از پشیمان شدن. از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن:
گر از افعی توبه دل زخم خورد
توان جان به تریاق عفو تو برد.
ظهوری (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ دَ)
حسرت دیدن. حسرت کشیدن:
دست خدای اگر نگرفتی
حسرت خوری بسی و بری کیفر.
ناصرخسرو.
هرکه دنیا را به نادانی و برنائی بخورد
خورد حسرت گر به رویش باد پیری بروزید.
ناصرخسرو.
چو حسرت خورد از پرواز آن باز
همان باز آمدی بردست او باز.
نظامی.
آن دید در این و حسرتی خورد
وین دید در آن و نوحه ای کرد.
نظامی.
هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام
جز بر دو روی یار موافق که درهم است.
سعدی.
چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن
چشم حاسد که نخواهد که ببیند محسود.
سعدی.
دست با سرو روان چون نرود در گردن
چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن.
سعدی.
به دنیا توانی که عقبی خری
بخر جان من ورنه حسرت خوری.
سعدی (بوستان).
ز من پرس فرسودۀ روزگار
که بر سفره حسرت خورد روزه دار.
سعدی (بوستان).
گفتم نی که بر مال ایشان حسرت میخوری. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیچ خوردن. بدور خود پیچیدن. تاب برداشتن. تافته شدن چنانکه نخی تابیده.
- پیت خوردن پا، پیچیدن پا هنگام رفتن. پیتیلی خوردن (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلت خوردن
تصویر غلت خوردن
غلتیدن: پسرک تو خون خودش غلت میخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لت خوردن
تصویر لت خوردن
سیلی و چک خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسرت خوردن
تصویر حسرت خوردن
افسوس خوردن تاسف داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود خوردن
تصویر سود خوردن
ربا خوردن تنزیل گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم خوردن
تصویر زخم خوردن
مجروح شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دل زده شدن بر اثر شکست. لیز خوردن لغزیدن: روی یخها سر خورد، فرود آمدن از جایی سراشیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوت خوردن
تصویر لوت خوردن
طعام لذیذ خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم خوردن
تصویر زخم خوردن
((~. خُ دَ))
مجروح شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سود خوردن
تصویر سود خوردن
((خُ دَ))
ربا خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
((سُ. دَ))
لیز خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
((~. دَ))
دلزده شدن، ناامید شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لت خوردن
تصویر لت خوردن
((~. خُ دَ))
سیلی خوردن، زبون گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
Glide, Slide, Slip
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
Harden, Stiffen
دیکشنری فارسی به انگلیسی
براساس یک رسم، پوشاکی که خانواده ی عروس پس از شیرینی خوران
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
закалять , затвердеть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
скользить , скользить , поскользнуться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سخت کردن
تصویر سخت کردن
verhärten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
gleiten, rutschen, ausrutschen
دیکشنری فارسی به آلمانی